Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «همشهری آنلاین»
2024-05-03@02:32:46 GMT

سیدابراهیم را نشناختم

تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۴۰۱۳۳۰

سیدابراهیم را نشناختم

به گزارش همشهری آنلاین، مطمئن بودم بالاخره یک روزی دستش برای من یکی، رو می‌شود و دیگر نمی‌تواند به آن رفتارهای مشکوک خود ادامه دهد. هر چند طوری رفتار می‌کرد و حرف می‌زد که اگر کسی مثل من که شش‌دانگ حواسم به او بود و همه حرکات و حرف‌هایش را زیرنظر گرفته بودم، نبود اصلا متوجه مشکوک بودن این نیروی تازه در صف فاطمیون نمی‌شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

من همان نخستین روز که دیدمش، احساس کردم جنس این آدم با بقیه نیروها متفاوت است. وقتی به حرف زدنش دقت کردم دیدم به لهجه ما افغانستانی‌ها حرف می‌زند اما تلفظ برخی واژه‌ها و کلمه‌ها را درست ادا نمی‌کند. همین کافی بود تا مچش را بگیرم اما صبر کردم تا سوتی‌های بیشتری بدهد که مدرک کافی برای مواخذه‌اش داشته باشم. بیخود نبود که نیروی واحد حفاظت بودم و کارم همین زیرنظر داشتن افراد مشکوک بود تا نیروهای فاطمیون، جایی برای جولان جاسوسان و دشمنان جبهه مقاومت نباشد. با اینکه به تلفظ برخی واژه‌ها توسط این نیروی جدید مشکوک شده بودم اما وقتی دقت می‌کردم می‌دیدم دقیقاً مانند ما افغانستانی‌ها رفتار می‌کند و موقع حرف زدن‌ هم اصلاً هول نمی‌شود یا استرس ندارد. به‌طور غیرمستقیم رفتم سراغ هر چه مدارک شناسایی و اوراق شناسایی که داشت. همگی شسته‌رفته بود و به‌اصطلاح مو لای درزش نمی‌رفت. عجب آدم ماهری بوده در کار خودش. مانده بودم با این نیروی تازه وارد و مشکوک در میان فاطمیون چه کنم که فکر بکری به ذهنم رسید. رفتم گفتم از همین ابتدا داریم طرح ساماندهی نیروهای فاطمیون را انجام می‌دهیم، شما هم آدرس محل زندگی‌ و نام و مشخصات خانواده‌ات در افغانستان را بده تا ثبت کنیم  تا برای مواقع اضطراری در اختیار داشته باشیم. خیلی راحت آورد شناسنامه و همه اوراق شناسایی‌اش را در اختیارم گذاشت. گفتم بگذار این مدارک یک روز پیش ما باشد تا کارهای ثبت و ساماندهی انجام شود. با لبخند قبول کرد و رفت. خیلی زود دست به‌کار شدم و از منابع اطلاعاتی که در افغانستان داشتیم، نام و مشخصات مکان و اسامی افرادی که به‌عنوان پدر و مادر در شناسنامه‌اش ثبت شده بود را جویا شدم. گفتند بله همچین آدرس و افرادی با این مشخصات در افغانستان وجود دارد. حالا شک نداشتم که این آدم اگر واقعاً آن کسی نیست که اوراق شناسایی‌اش می‌گویند حتما آدم خیلی زرنگ و باهوشی است که در جعل اوراق شناسایی هم یک نیروی حرفه‌ای و کاربلد است. از سر استیصال به سراغ نیروی مافوق خودم رفتم و گفتم والله راستش را بخواهید قضیه این است که من از روزی که این نیروی جدید که اسمش هم در اوراق شناسایی‌اش سیدابراهیم احمدی است و خود را از نیروهای داوطلب مردمی افغانستانی معرفی می‌کند، وارد منطقه محل استقرار و اعزام نیروهای فاطمیون شده به بعضی حرف‌ها و حرکاتش مشکوک شده‌ام اما هر چه تلاش کرده‌ام نتوانسته‌ام به یک مدرک قابل‌قبول دست پیدا کنم که مشکوک بودن او را ثابت کنم. حالا هم مانده‌ام که از خیر تمرکزم روی کارها و حرف‌های او بگذرم یا همچنان او را زیرنظر داشته باشم.
مافوقم لبخندی زد و گفت: «هر کی هست ان شاالله که نیتش خیر است. این که آمده خود را به نیروهای فاطمیون رسانده و اعلام آمادگی کرده تا علیه داعشی‌ها بجنگد، این نشان می‌دهد که هدفش با ما مشترک است اما کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند. نظر من را هم بخواهی می‌گویم باید کاری کنیم که مطمئن شویم این سیدابراهیم احمدی هم مانند سایر نیروهای مردمی از خودمان است و نیت بدی ندارد. وقتی مطمئن شدیم آن وقت نه به‌خودمان زحمت زیادی می‌دهیم که مدام مراقب او باشیم و نه این بنده‌خدا را با این همه زیرنظر داشتن‌های مدام اذیتش می‌کنیم.»
موافق این نظر مافوق خود بودم.
 گفتم: «حالا چکار باید بکنیم؟»
کمی فکر کرد، انگار دارد یک موضوع خیلی مهم و سری را در ذهنش حلاجی می‌کند؛ بعد گفت: «شما که همه اوراق شناسایی‌اش را به آن بهانه خوب ازش گرفتی، حالا برو گوشی موبایلش را هم بگیر و بیاور که من هم یک نقشه‌ای برای روشن شدن این موضوع دارم.»
برای اینکه کار خودم را عادی جلوه دهم، اوراق شناسایی‌اش را بردم تحویلش دادم و گفتم: «فقط یک کار کوچک هم با گوشی موبایل شما داریم. ممنون میشم آن را در اختیارم بگذارید تا زودتر کارم تمام شود و گوشی را به شما برگردانم.»
این بار کمی تأمل و تعلل کرد اما باز هم با لبخند گوشی ساده و بدون دوربین خود را در اختیارم گذاشت. حتما در آن لحظه با خود فکر کرد این گوشی که دوربین ندارد عکس و اسنادی هم داشته باشد و نقشه‌ای را لو بدهد، پس خیالش از این بابت هم راحت بود.
گوشی را بردم به‌دست مافوقم رساندم. در حضور من نشست شماره‌های داخل گوشی را چک کرد. یکی از شماره‌ها با نام «بابا» سیو شده بود.
مافوقم اشاره کرد همان شماره را با همان گوشی بگیرم.
 شماره‌گیری کردم. کسی در آن سوی خط گوشی تلفن را برداشت.
گفتم: «آقای احمدی؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «شما مگر پدر سیدابراهیم نیستی؟»
گفت: «نه نمی‌شناسم.»
گفتم: «صاحب این گوشی می‌خواد بره سوریه. شما مشکلی ندارید؟»
گفت: «صاحب این شماره پسرم هستن.»
گفتم: «شما راضی هستید پسرتون بره؟»
گفت: «آره آقا. من خودم پاسدار بازنشسته هستم. داره برای دفاع از حرم می‌ره، چه اشکالی داره؟ خدا پشت و پناهش!»
گوشی را قطع کردم و خواستم بروم او را لو بدهم، یک دفعه قلبم هُری ریخت. انگار یکی دست من را گرفت و گفت تو که مطمئن شدی خانواده‌اش پاسدار هستن و منافق نیستن. ترسیدم گزارش او را بدهم. از حضرت زینب(س) ترسیدم.
بعدها که او را شناختم و فهمیدم اسم واقعی‌اش مصطفی صدرزاده است و با نام جهادی «سید ابراهیم» و به‌عنوان فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون افغانستان شجاعت‌ها و رشادت‌های بسیاری در جبهه‌های جنگ با داعش در مناطق مختلف سوریه از خود نشان داده و سرانجام آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ روز تاسوعا در عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسیده است، از خودم بدم آمد که قدرت شناخت آدم‌ها را ندارم. آن هم افرادی مثل سیدابراهیم یا همان مصطفی صدرزاده را که برای رساندن خود به جبهه‌های جنگ با داعش در سوریه از همه شگردها استفاده کرده بود. حتی با درست کردن شناسنامه جعلی با هویت جدید داوطلب مردمی از میان مهاجران افغانستانی‌ و پیوستن به لشکر فاطمیون که شجاعت‌های بسیاری در جبهه مقاومت از خود نشان داد. باید فکری به حال خودم می‌کردم که این‌قدر از قافله عقب بودم. این قافله به آدم‌هایی مثل سیدابراهیم احتیاج داشت.

برشی از داستان
بله همچین آدمی با این مشخصات وجود دارد
رفتم گفتم از همین ابتدا داریم طرح ساماندهی نیروهای فاطمیون را انجام می‌دهیم، شما هم آدرس محل زندگی‌ و نام و مشخصات خانواده‌ات در افغانستان را بده تا ثبت کنیم  تا برای مواقع اضطراری در اختیار داشته باشیم. خیلی راحت شناسنامه و همه اوراق شناسایی‌اش را در اختیارم گذاشت. گفتم بگذار این مدارک یک روز پیش ما باشد تا کارهای ثبت و ساماندهی انجام شود. با لبخند قبول کرد و رفت. خیلی زود دست به‌کار شدم و از منابع اطلاعاتی که در افغانستان داشتیم، نام و مشخصات مکان و اسامی افرادی که به‌عنوان پدر و مادر در شناسنامه‌اش ثبت شده بود را جویا شدم. گفتند بله همچین آدرس و افرادی با این مشخصات در افغانستان وجود دارد.
 

کد خبر 778556 منبع: روزنامه همشهری برچسب‌ها شهید - شهدای گمنام شهید مدافع حرم

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: شهید شهدای گمنام شهید مدافع حرم نیروهای فاطمیون نام و مشخصات

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۴۰۱۳۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سرک کشیدن در موبایل همسر باعث قتل شد

مرد جوانی که به اتهام قتل زن مورد علاقه‌اش مقابل چشم رهگذران در خیابان دستگیر شده مدعی است فقط می‌خواسته گوشی تلفن همراه او را وارسی کند.

به گزارش مشرق، ۲۶ فروردین امسال، صدای درگیری و فریادهای زن و مردی جوان در یکی از خیابان‌های شمال تهران توجه رهگذران را به خود جلب کرد. رهگذران که شاهد درگیری بودند، ناگهان با صحنه تلخ و عجیبی مواجه شدند.

مرد جوان گوشی تلفن همراهی در دست داشت و زن جوان با اصرار از او می‌خواست گوشی‌اش را پس بدهد اما در یک لحظه مرد عصبانی دست به جیب شد و با بیرون آوردن یک چاقو ضربات متعددی به زن جوان زد و پا به فرار گذاشت.شاهدان بلافاصله با اورژانس و پلیس تماس گرفتند و زن جوان به بیمارستان منتقل شد اما ۱۹ ضربه چاقو او را به کام مرگ کشاند. گزارش قتل زن جوان به بازپرس سالار صنعتگر اعلام شد و تیم جنایی تحقیقات خود را برای شناسایی و دستگیری عامل جنایت آغاز کردند.

هویتی برای قاتل

با حضور کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی در محل، مشخص شد محل سکونت زن جوان چند خیابان پایین‌تر از محل قتل بوده است. یکی از شاهدان در تحقیقات گفت: زن جوان اصرار داشت که گوشی تلفن همراهش را از قاتل بگیرد اما او ممانعت می‌کرد و می‌خواست محتویات داخل گوشی را ببیند. به همین دلیل مقتول به دنبال مرد جوان می‌دوید و فریاد می‌کشید.

خیلی زود محل زندگی مقتول و خانواده‌اش شناسایی شد و در تحقیقات از آنها مشخص شد مقتول مدتی قبل از همسرش جدا شده و با فرزندش زندگی می‌کرده است. مدتی قبل او با مردی به نام پژمان آشنا شد.

اما بعد از چند ماه زن جوان تصمیم به جدایی گرفت اما مرد جوان موافق جدایی نبود. با این اطلاعات احتمال ارتکاب قتل از سوی پژمان قوت گرفت و کارآگاهان با دریافت عکس وی و نشان دادن به شاهدان ماجرا مطمئن شدند که قتل از سوی او رخ داده است.

همچنین کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت در بازبینی دوربین‌های مداربسته اطراف محل درگیری تصاویر ضارب را بدست آوردند که با تطبیق عکسی که از پژمان در دست داشتند، تأیید می‌کرد که او قاتل فراری است.

دستگیری در شمال

با شناسایی هویت قاتل، تیم تحقیق راهی محل زندگی او شدند، اما مرد جوان آنجا را ترک و فرار کرده بود. تحقیقات برای شناسایی متهم ادامه داشت تا اینکه رد او در یکی از شهرهای شمالی کشور بدست آمد. کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت، پس از هماهنگی‌های قضایی، راهی محل مخفیگاه متهم شده و او را بازداشت کردند.

متهم پس از انتقال به پایتخت، به قتل ناخواسته زن جوان اعتراف کرد. پژمان، برای تکمیل تحقیقات به دستور بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی پایتخت به اداره آگاهی منتقل شد و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.

نمی‌دانستم مرتکب قتل شده‌ام

مرد جوان که به اتهام قتل بازداشت شده، مدعی است پس از ضربه زدن به زن جوان و هنگام فرار از اینکه زن مورد علاقه‌اش به قتل رسیده بود، اطلاع نداشته و بعد از دستگیری متوجه شده است.

با مقتول چطور آشنا شدی؟

۵ ماه قبل در یکی از خیابان‌های شمال تهران با او آشنا شدم. رابطه‌مان اوایل در حد تلفن و پیامک بود، اما کم کم قرار ملاقات‌ها شروع شد و مدام همدیگر را می‌دیدیم. به خودم که آمدم متوجه شدم او را خیلی دوست دارم و او همان زنی است که سال‌ها دنبالش بودم.

با این همه علاقه چرا او را به قتل رساندی؟

قصدم کشتن نبود. اصلاً نمی‌دانستم که او را کشته‌ام. وقتی او را زدم و فرار کردم نگران حالش بودم اما جرأت نمی‌کردم تماس بگیرم.

می‌دانستم پلیس در تعقیبم است و می‌ترسیدم که لو بروم از طرفی هراس این را داشتم که بشنوم او کشته شده است.

چرا تلفنش را گرفته بودی؟

شک کرده بودم. رابطه ما خیلی خوب بود اما از یک هفته قبل از قتل همه چیز تغییر کرد. رفتارش سرد شده بود و تلفن‌هایم را پاسخ نمی‌داد. از هر ۱۰ پیام یک پیام را جواب می‌داد. پیگیر رفتارش شدم و او گفت که دیگر نمی‌خواهد با من ادامه دهد و خواست که با او تماس نگیرم.

چرا؟

خودم هم نمی‌دانم، رابطه‌مان خوب بود و حتی قرار بود با هم ازدواج کنیم. اما یک دفعه تغییر کرد، احساس می‌کردم شخص دیگری وارد زندگی‌اش شده است و باید به این موضوع پی می‌بردم.

روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

به مقابل خانه‌اش رفتم و از او خواستم گوشی تلفن همراهش را بدهد تا آن را بررسی کنم. تصور می‌کردم اگر پای شخص سومی در این میان باشد، بی‌شک پیام‌ها یا تماس‌هایش را در گوشی می‌بینم. اما او نمی‌خواست تلفنش را ببینم و زمانی که گوشی او را به زور گرفتم، تا چند خیابان آن طرف‌تر دنبالم آمد.

چرا چاقو داشتی؟

چاقو را بردم تا او را بترسانم و بتوانم گوشی تلفن همراهش را بگیرم و با بدست آمدن رمز گوشی، وارد آن شوم و بفهمم که آیا به من خیانت کرده است یا خیر.

چند ضربه به او زدی؟

نمی دانم، خیلی عصبانی بودم. پلیس می‌گوید که ۱۹ ضربه زده‌ام. آن زمان چون حالم را نمی‌فهمیدم، به یاد ندارم چند ضربه زده‌ام.

منبع: روزنامه ایران

دیگر خبرها

  • رندرهای گوشی سامسونگ گلکسی F55 5G منتشر شد
  • گوشی ویوو Y38 5G عرضه شد
  • قیمت گوشی امروز 12 اردیبهشت 1403
  • گوشی Honor 200 Lite چه مشخصاتی دارد؟
  • وعده‌ای که پس از یک سال، اجرایی نشده است!
  • گوشی شیائومی 14 SE ماه آینده عرضه می‌شود
  • گوشی هوشمند به "کنترل تلویزیون" تبدیل می‌شود
  • همراه پرخرج
  • سرک کشیدن در موبایل همسر باعث قتل شد!
  • سرک کشیدن در موبایل همسر باعث قتل شد